کتاب یازهرا سلام الله علیها – صفحه 59
والفجر دو
راوی:
نوار خاطرات شهید - جمعی از دوستان
صبح شنبه بود. بعد از نماز بچه ها به ستون آماده حرکت شدند. از دیشب بوی تعفن شدیدی در منطقه می آمد. رفتیم بیرون محوطه. در راه علت بوی بد را فهمیدیم! این بو از داخل یک گودال می آمد.
ضد انقلاب دستان چندین بسیجی را بسته بودند. آنها را داخل گودال ریخته. بعد هم به سمت گودال چندین نارنجک انداخته بودند!!
دست و پاهای قطع شده بیرون گودال ریخته بود. عده ای از بچه ها مشغول جمع آوری پیکرها شدند. تا غروب شنبه مشغول پیاده روی بودیم. در منطقه ای استراحت کردیم.
تنها چیزی که از صبح دیروز خوردیم آب و چند شکلات بود. بعد از خواندن نماز مغرب به سمت دشمن بر روی ارتفاعات حرکت کردیم. صدای تیراندازی ها قطع نمی شد.
نبرد کوهستان شرایط خاص خودش را داشت. دشمن در بالای بلندترین ارتفاعات مستقر بود. با اینکه منطقه کوهستانی بود. اما هوا بسیار گرم بود. بیشتر قمقمه ها خالی شده. نیمه های شب به منطقه درگیری رسیدیم.
ما در بالای یکی از ارتفاعات بودیم. باید از آنجا به داخل درّه می رفتیم. بعد برای حمله به دشمن از چندین تپه عبور می کردیم. آنگاه به ارتفاعات مقابل که پادگان دشمن در آنجا مستقر بود حمله می کردیم.
مسئول اطلاعات لشگر آنجا بود. اما ایشان هم راه خوبی برای رفتن به سمت پایین پیدا نکرد. در زیر آتش مستقیم دشمن به سمت پایین رفتیم. سنگرهای پایین تپه تصرف شد. سنگرهایی که در دامنه کوه قرار داشت نیز پاکسازی شد. اما از بالای ارتفاعات آتش مستقیم دشمن روی سر ما می ریخت.
***
یک نفر مرتب فریاد می زد: برید به سمت بالای ارتفاع. تا هوا تاریکه باید این منطقه پاکسازی بشه. ما هم حرکت کردیم و رفتیم به سمت بالا. آتش دشمن بسیار سنگین بود. تلفات ما زیاد شد. تقریباً نیروی سالمی نمانده بود. یکی از فرماندهان فریاد زد و گفت: سریع برید پایین!
آمدیم پایین. دوباره گفتند: حرکت کنید به سمت بالا! هوا روشن بشه هیچ کاری نمی شه کرد. به همراه بچه هایی که هنوز رمق داشتند حرکت کردیم. کمی که بالا رفتیم به سیم خاردار حلقوی برخورد کردیم!
راه کامل بسته شده بود. نمی دانستیم چه کنیم. برادر رهنما بلافاصله روی سیم ها خوابید! با بقیه بچه ها از روی او عبور کردیم! با شلیکهای بچه ها چندین سنگر دیگر تصرف و پاکسازی شد. تلفات دشمن هم زیاد شده بود.
در این فاصله که ما نیروهای عراقی را مشغول کردیم برادر قربانی با یک گروهان تازه نفس از سمتی دیگر به سمت بالای ارتفاع حرکت کرد. اگر آنجا آزاد شود کار تمام است. صدای شلیک دشمن کم شده بود. بچه ها گفتند: حتماً دشمن عقب نشینی کرده.
خوشحال بودیم که این همه سختی بالاخره نتیجه خواهد داشت. گروهان به بالای قله نزدیک شده بود. یکدفعه از سه طرف تمام آنها به رگبار بسته شدند! آنها در تله دشمن گرفتار شده بودند. ساعتی بعد از گروهان صد نفره فقط پانزده مجروح به همراه عباس قربانی به پایین برگشتند.
نماز صبح را با همان وضع خواندیم. همه بچه ها غرق خون بودند. خدا می داند که با روشن شدن هوا چه اتفاقی خواهد افتاد. ساعتی بعد بارش خمپاره و نارنجک به سمت ما آغاز شد. صحنه های دردناکی بود.
یکی از بچه ها آتش گرفته بود ! مرتب به اطراف می دوید و فریاد می زد. روحیه بچه ها خیلی خراب بود. کمتر نیروی سالمی در بین بچه ها وجود داشت. با این حال بچه های سالم در بین سنگرها تقسیم شدند.