پایگاه فرهنگی شهید محمد رضا تورجی زاده

فرمانده گردان یازهرا «سلام اله علیها» - لشکر امام حسین (ع) اصفهان

آخرین نظرات

کتاب یا زهرا سلام الله علیها – صفحه 28

تحصیل

راوی:

علی تورجی‌زاده

 

محمدرضا در دبستان فردوسی اصفهان ثبت‌نام شد. تا کلاس سوم دبستان مشکل خاصی نبود. هم درس محمد خوب بود هم اخلاق و رفتارش. معلمین هم از او راضی بودند.

من سه سال از او کوچکتر بودم. محمد به کلاس چهارم می‌رفت. من هم به کلاس اول. اما پدر نه تنها من را ثبت‌نام نکرد، بلکه به مدرسه رفت و پرونده محمد را هم گرفت!

خیلی تعجب کردیم. بعد از شام نشسته بودیم دور هم. پدر گفت:‌مدرسه فردوسی خوب بود. بعد گفت:‌می‌خواهم شمار ا در مدرسه مذهبی ثبت‌نام کنم.

روز بعد با دوستانش صحبت کرد. دبستان حسینی را به او معرفی کردند. در محله چهارباغ.

این مدرسه مذهبی بود (شبیه غیرانتفاعی). خیلی از مشکلات را نداشت.

پدر در آن زمان یک خانواده هفت نفره را اداره می‌کرد. مشکلات زندگی زیاد بود. سطح درآمد بیشتر خانواده‌ها بسیار پایین بود.

با این‌حال گفت: علم و تربیت شما مهمتر است. روز بعد هر دوی ما را به آنجا برد و ثبت‌نام کرد. به خاطر دوری منزل هزینه سرویس را هم پرداخت!

در آن زمان خواهر بزرگتر ما وارد مقطع دبیرستان می‌شد. وضعیت دبیرستان‌های دخترانه آن زمان بسیار بدتر بود. تنها چیزی که در مدارس دولتی آن زمان اهمیت نداشت توجه به مذهب و فرهنگ بود.

پدر با وجود همه مشکلات به دنبال دبیرستان خوب برای دخترش بود. بعد ازکلی تحقیق فهمید که خانم امین یک دبیرستان دخترانه مذهبی راه‌اندازی کرده. پدر دخترش را در آنجا ثبت‌نام کرد. هزینه سرویس را هم پرداخت تا مشکلی در کسب علم و معرفت فرزندانش به وجود نیاید.

پدر این کارها را زمانی انجام داد که کمتر کسی به فکر این مسایل بود.

×××

من کلاس اول دبستان بودم. محمد کلاس چهارم. دبستان حسینی در کنار مدرسه صدخواجو قرار داشت.

مدرسه از صبح تا ساعت 12 ظهر دایر بود. بعد یک ساعت وقت ناهار و استراحت داشتیم. بعد هم زنگ آخر برقرار می‌شد.

مدتی از آغاز سال تحصیلی گذشت. در بین بچه‌ها محمد به عنوان یک بچه بسیار مذهبی و درسخوان شناخته شده بود. بیشتر بچه‌ها بعد از ناهار در گوشه سالن نمازشان را می‌خواندند.

یک روز محمد پیشنهاد کرد برای نماز به مدرسه صدر برویم. آنجا مسجد دارد. لااقل نمازمان را به جماعت می‌خوانیم. ظهر بعد از ناهار با بیست نفر از بچه‌های مدرسه حرکت کردیم.

خادم مسجد خیلی تأکید داشت که بچه‌ها شلوغ نکنند. محمد گفت:‌من مواظب بچه‌ها هستم!

محمد یکی از بچه‌ها را به عنوان پیش‌نماز قرار داد. خودش هم در کناری ایستاد و مواظب بچه‌ها بود. بعد از آن هر روز نماز بچه‌ها به جماعت برگزار می‌شد. برای مردم جالب بود؛ یک پسر بچه چهارم دبسان به خوبی دیگر بچه‌ها را مدیریت می‌کرد!

در حیاط مدرسه ایستاده بودم. بچه‌های کلاس پنجم محمد را به هم نشان می‌دادند. می‌گفتند: او سردسته بچه‌های مومن مدرسه است. همه‌ی بچه‌ها محمد را به خاطر اخلاق و رفتارش دوست داشتند.

دبستان به پایان رسید. برای دوره راهنمایی باز هم پدر به دنبال مدرسه خوب بود. تنها مدرسه راهنمایی مذهبی، مدرسه احمدیه بود. حجت الاسلام بدری مدیر این مدرسه بود.

در این مدرسه غیر از دروس دوره راهنمایی جلسات احکام و قرآن برقرار بود. حاج آقا بدری از نیروهای انقلابی و مومن بود.

او در همان زمان فعالیت‌های انقلابی و مذهبی داشت. (مدرسه ایشان قبل از پیروزی انقلاب به دستور ساواک تعطیل شد.)

نانوایی پدر در روزهای سه‌شنبه تعطیل بود. پدر هر سه‌شنبه به مدرسه می‌آمد و درس ما را می‌پرسید. جذبه عجیبی داشت. حتی معلم‌های ما از او حساب می‌بردند! پدر به‌جز درس، پیگیر اخلاق و رفتار ما هم بود!

ما هم تلاش می‌کردیم تا مشکل درسی و انضباطی نداشته باشیم.

شخصیت اجتماعی و مذهبی محمدرضا در همین دوران و در این مدرسه شکل گرفت. پایان دوران راهنمایی محمد مصادف بود با ایام پیروزی انقلاب.


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">