پایگاه فرهنگی شهید محمد رضا تورجی زاده

فرمانده گردان یازهرا «سلام اله علیها» - لشکر امام حسین (ع) اصفهان

آخرین نظرات

کتاب یاز هرا سلام الله علیها – صفحه 56

کردستان

راوی:

نوار مصاحبه شهید تورجی و خاطرات دوستان

 

بعد از مرخصی به دارخوئین برگشتیم. جای شهدا خیلی خالی بود. برادر عباس قربانی فرمانده گردان ما یعنی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود. تعدادی دیگر از بچه ها از مرخصی برگشتند. اما نیروی گردان ما کمتر از تعداد لازم بود.

اوایل تابستان 62 به سنندج اعزام شدیم.پادگان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم محل استقرار بچه های لشگر بود. در مدت ماه رمضان آنجا بودیم. حاج آقا ترکان یکی از روحانیان فعال و انقلابی بود. ایشان تأثیر خیلی خوبی روی بچه ها داشت.

هیچگاه ماه رمضان آن سال را فراموش نمی کنم. حال عجیبی بین بچه ها بود. خیلی از بچه ها برات شهادتشان را در آن شبها گرفتند! وقتی نیمه های شب از خواب بلند می شدیم هیچکس در محل استراحت نبود!

اکثر بچه ها در محوطه پراکنده بودند. همه مشغول راز و نیاز و نماز شب بودند. معنویت بچه ها فوق العاده بود.

صبح عید فطر اعلام شد که بچه ها به مرخصی می روند. قبل از ظهر مشغول بستن وسایل بودیم. دو دستگاه اتوبوس آمد. منتظر بقیه اتوبوسها بودیم.

یکی از فرماندهان گفت: جاده های کردستان امنیت ندارد. قرار شده چند خودرو نظامی مسلح حفاظت اتوبوسها را برقرار کنند.

بقیه اتوبوسها رسیدند.آماده حرکت بودیم. همان موقع یکی از فرماندهان لشگر وارد شد. بعد از نماز در جمع بچه های گردان شروع به صحبت نمود:

برادرها توجه کنید! عملیات مهمی در منطقه کردستان آغاز شده است. دست ضد انقلاب باید از این منطقه کوتاه شود.

ارتباط آنها با عراقی ها باید قطع شود. لذا زودتر حاضر شوید. با همین اتوبوسها به منطقه عملیاتی اعزام می شوید.

ساکها را برگرداندیم. یک ساعت بعد تجهیزات را تحویل گرفتیم. همه سوار اتوبوسها شدیم. شور و حال عجیبی در بین بچه ها بود. همه اتوبوسها پشت سر هم به سمت سقز حرکت کردیم.

هنوز زیاد از شهر دور نشده بودیم. یک هلی کوپتر جلوی اتوبوسها روی جاده نشست!

یکی از افسران ارتش از آن پیاده شد. جلو آمد و گفت:برگردید! این جاده امنیت ندارد. ما هم به پادگان سنندج برگشتیم.

فراموش نمی کنم. غروب پنج شنبه به پادگان رسیدیم. شب جمعه را در آنجا ماندیم. اولین روزهای مرداد 62 بود. بچه ها حال معنوی خوبی داشتند. دعای کمیل و نماز شب و ...

صبح فردا به فرودگاه سنندج رفتیم. از آنجا با سه فروند هواپیمای سی-130 راهی ارومیه شدیم.

ظهر جمعه رسیدیم به فرودگاه ارومیه. ناهار را در همانجا خوردیم. غذا خیلی کم بود. اما برای بچه ها مهم نبود.

برادر برهانی معاون گردان شروع به صحبت کرد. ایشان گفت: طرح عملیات حرکت به سوی پیرانشهر و پادگان حاج عمران است. باید ارتباط ضد انقلاب باعراقی ها قطع شود.

منطقه عملیاتی کوهستانی بود. باید با هلی کوپتر به منطقه عملیاتی می رفتیم. اما خلبانها نمی رفتند.

برادر صیاد شیرازی آمد و با آنها صحبت کرد. مشکل حل شد.

بعد از ما چندین گردان دیگر به فرودگاه رسیدند. قرار شد آنها بعد از ما حرکت کنند. عصر جمعه به سوی منطقه عملیاتی پرواز کردیم.

موقع غروب در جایی پیاده شدیم. با تاریکی هوا به سوی خط حرکت کردیم. از روی همه ارتفاعات تیراندازی می شد.

معلوم نبود کدام آنها خودی و کدام آنها دشمن است. در لا به لای تپه ها و کوهها به مقر سپاه رسیدیم. شام هم نبود. با گرسنگی خوابیدیم!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">