کتاب یاز هرا سلام الله علیها – صفحه 19
پدر
راوی:
علی تورجی زاده(برادرشهید)
پدر ما حاج حسن مغازه نانوایی داشت. در کنار مقبره علامه مجلسی. بسیار پر تلاش بود.
صبح زود برای نماز از خانه خارج می شد. آخر شب هم بر می گشت. آن زمان نانوایی ها از صبح زود تا آخر شب مشغول کار بودند.
حاج حسن از لحاظ ایمان و تقوا در درجه بالایی قرار داشت. تقریباً همه احکام را مسلط بود. سؤالات شرعی شاگردان را خوب و مسلط جواب می داد.
روزه گرفتن در گرمای طاقت فرسای تابستان در پای تنور خیلی سخت بود. اما برای کسی که براساس اعتقادات زندگی می کند هیچ کار سختی وجود ندارد.
در شبهای ماه رمضان با وجود خستگی بسیار همه خانواده را همراه می کرد. همه به دعای ابوحمزه حاج آقا مظاهری می رفتیم.
کسبه اطراف مسجد جامع اصفهان همه او را می شناختند. او بین مردم به دیانت و تقوا مشهور بود. هنوز هم در بین مردم ذکر خیر او هست.
***
ایستاده بودیم درب مغازه. پیرمردی با پسرش جلو آمد. سلام کرد و گفت: حاج حسن، برا پسر من کاری سراغ نداری؟
پدر کمی فکر کرد. نگاهی به پسرک انداخت. سن پسر برای کار نانوایی کوچک بود. اما آنها خانواده ای محتاج بودند. پدر قبول کرد و از آن روز پسرک شاگرد نانوایی شد.
کار پدر زیاد شده بود. به شاگرد جدید باید کار یاد می داد. از طرفی این بچه توانایی کارگر بزرگ را نداشت. لذا بیشتر کار او بر دوش خود پدر بود. بعضی از شاگردها اعتراض می کردند. اما پدر می گفت: این کار مثل صدقه است. لااقل این بچه کمک خرج خانواده اش می شود.
زحمت زیادی کشید تا این بچه کار یاد بگیرد. بارها میشد برای درست کردن خمیر و... ساعتها با او صحبت می کرد. شبیه این ماجرا چند بار دیگر پیش آمد. اکثر این بچه های کارگر کمک خرج خانواده شان بودند.
پدر با جذب این بچه ها هدف دیگری نیز داشت. بسیاری از اینها چیزی از مسائل دینی نمی دانستند.
نانوایی او محل تربیت دینی آنها هم بود. احکام و مسائل دین را به آنها می آموخت.
شبهای جمعه با همان بچه ها به جلسه دعای کمیل می رفت. حتی مشتری ها را تشویق می کرد. همیشه می گفت: از دعا و نماز اول وقت غافل نشوید. بیشتر صبح های جمعه را در دعای ندبه شرکت می کرد.