پایگاه فرهنگی شهید محمد رضا تورجی زاده

فرمانده گردان یازهرا «سلام اله علیها» - لشکر امام حسین (ع) اصفهان

آخرین نظرات

کتاب یاز هرا سلام الله علیها – صفحه 80

خیبر

راوی:

نوار مصاحبه شهید تورجی و خاطرات دوستان

 

ماه های آخر سال 62 بود. گردان آخرین تمرینهای نظامی خود را انجام می داد. برادر عباس قربانی فرماندهی شجاع و پرتلاش بود. چند معاون فعال و توانا نیز او را یاری می کردند.

اولین روزهای اسفند ماه بود. برادر قربانی در جمع بچه ها صحبت کرد. از طرح عملیات جدید گفت: اینکه قرار است در این عملیات با نام خیبر شاهرگهای اقتصادی عراق را نابود کنیم.

اینکه اگر در طی کار به مشکل برخوردیم باید گروهان اول خود را فدایی کند تا بقیه نیروها عبور کنند.

اما از منطقه عملیاتی چیزی نگفت. روز بعد کل نیروهای گردان امیرالمومنین علیه السلام به سمت منطقه طلائیه حرکت کردند. ما در خط دوم نبرد مستقر شدیم. فاصله ما تا خط نبرد حدود دو کیلومتر بود. بچه های جهاد مشغول زدن خاکریز جدید و حفر کانال بودند.

روز بعد از همان کانال حرکت کردیم. خودمان را به خط دشمن رساندیم. عملیات خیبر از محور ما آغاز شد. تانکهای دشمن به راحتی در حال عبور بودند. چندین تانک دشمن را زدیم.

قرار شد در صورت بروز مشکل یا برخورد با میدان مین از هر گردان گروهان اول فدایی شود.

درگیری شدید شد. چندین کانال به موازات خط دشمن به وجود آمده بود. بیشتر نیروها داخل کانال رفته بودند. حتی برخی نیز در این کانالها گم شده بودند.

برادر چنگالی من را صدا زد و گفت: یه تیربار اونجاست. اگه می تونی خاموشش کن! رفتم به سمت تیربار. یکدفعه صدای انفجار مهیبی آمد. ترکش به من نخورد. ولی انگار مغز من تکان خورده بود.

کنار یک سنگر نشستم. دیگر چیزی حس نمی کردم. دستور عقب نشینی صادر شد. با دستور فرماندهی بیشتر نیروها به عقب منتقل شدند.

در ادامه عملیات به سوی منطقه طلائیه رفتیم. ما گروهان دوم بودیم. برادر قربانی با گروهان اول رفته بود. در حمله سنگین دشمن ایشان و بیشتر نیروهایش به شهادت رسیده بودند.

با شهادت فرمانده ما بقیه نیروها را اعزام نکردند. چند روز بعد بیست نفر که بیشتر آرپی جی زن بودند از گردان ما انتخاب کردند. قرار شد به خط اصلی درگیری در جزایر مجنون برویم.این جزایر برای عراق بسیار با اهمیت بود. پنجاه حلقه چاه نفت عراق در این منطقه  قرار داشت.

همه نیروها گلوله و موشک انداز آر پی جی همراه خود داشتند. همه سوار بر یک تویوتا با سرعت به سمت جزایر می رفتیم. تانکهای دشمن در فاصله دور در سمت چپ جاده مستقر بود.

شلیک آنها لحظه ای قطع نمی شد. یکی از گلوله ها دقیقاً از بالای سر ما رد شد. گرمی گلوله را روی سرم حس کردم. اما با یاری خدا از این جاده رد شدیم.

کمی جلوتر گلوله های تیربار کالیبر به سمت ما شلیک می شد. اگر یکی از این گلوله ها به موشکهای آرپی جی می خورد همه ما منفجر می شدیم! اما با عنایت خدا به خاکریز بچه های لشگر رسیدیم.

به محض رسیدن در بین سنگرها پخش شدیم. عراق به قدری بمباران می کرد که کسی نمی توانست سرش را بال بگیرد. بیشتر همراهان ما در همان منطقه به شهادت رسیدند. من هم مجروح شدم و به عقب منتقل شدم.

چند روز بعد در بیمارستان یکی از بچه های گردان من را دید و گفت: تورجی چه خبر!؟

گفتم:خبری ندارم.چند روزه اینجا هستم. شما چه خبر!؟

دوستم گفت:عملیات خیبر تمام شد. در حالی که بیشتر بچه های قدیمی لشگر شهید شدند.

با تعجب از روی تخت بلند شدم و گفتم: کیا شهید شدند؟! کمی مکث کرد و گفت: برادر خسروی و معاونهاش شهید شدند. عباس قربانی که از روز اول تو لشگر بود رو با توپ مستقیم زدند.

عباس مفقودالاثر شده! از چند تا از فرمانده ها هم خبری نیست. خود حاج حسین خرازی فرمانده لشگر دستش قطع شده. از فرمانده های تهران هم حاج همت شهید شده.

بعد از ایام نوروز63 از بیمارستان مرخص شدم. چند روز بعد دوباره به دار خوئین رفتم. مشاهده جای خالی دوستان خیلی سخت بود. بیشتر نیروهای قدیمی لشگر شهید و مجروح شده بودند.

سراغ هر گردان می رفتم با تصاویر دوستانم روبرو می شدم. زندگی در این شرایط خیلی سخت بود. مصداق شعری بودم که بچه های رزمنده می خواندند.

همه رفتند و تنها مانده ام من     زهمراهان خود جامانده ام من

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">