کتاب یاز هرا سلام الله علیها - صفحه 122
تنبیه
راوی:
زنده یاد حجت الاسلام محرّبی
محمد را همه دوست داشتند . توی کار خیلی جدّی بود . موقع شوخی هم خیلی از دست او می خندیدیم .
آن روز کارها زیاد بود و خسته شدیم . شب برای نگهبانی نوبت ما بود . ما چهار نفر با هم رفتیم . موقع نگهبانی همگی خوابمان برد! پاس بخش هم آمد و اسلحه های ما را برداشت و رفت !
صبح برگشتیم مقر . محمد همه نیروها را به خط کرد . بعد در مورد اهمیت نگهبانی و ... گفت .
سه نفر را آورد بیرون . سید رحمان هاشمی یکی از آنها بود . شروع کرد آنها را تنبیه کردن . کلاغ پر ، پامرغی و ... .
همه می دانستند محمد با کسی شوخی ندارد .
رحمان خیلی ناراحت بود . بغض کرده بود . همه می دانستند او با محمد سالهاست رفیق و دوست هستند .
حسابی آنها را تنبیه کرد . بعد هم بچه ها را مرخص کرد . من هم سر پُست خوابم برده بود . اما من را تنبیه نکرد !
وقتی همه رفتند به سمت آقای تورجی رفتم و با حالت خاصی گفتم : محمد آقا من هم با اینها بودم.
نگاهی به من کرد . منتظر جواب بودم . البته حدس می زدم که چرا من را تنبیه نکرده ! من مدتی مربی عقاید و قرآن و ... بودم .
محمد گفت : اینها نیروی عادی هستند . مسئولیت اینها هم با من است . اما شما سرباز امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستید . تکلیف اینها با من است . تکلیف شما هم با خود آقاست . شما فرمانده ات کسی دیگر است !
این را گفت و رفت . همان جا ایستادم . خیلی خجالت کشیدم . دوست داشتم من را هم تنبیه می کرد . اما این را نمی گفت .