پایگاه فرهنگی شهید محمد رضا تورجی زاده

فرمانده گردان یازهرا «سلام اله علیها» - لشکر امام حسین (ع) اصفهان

آخرین نظرات

کتاب یاز هرا سلام الله علیها – ص 137

سُفرا

راوی:

جمعی از دوستان شهید

 

رفتم سراغ محمد بااصرار ازاوخواستم بیاید مسجد اردوگاه وارد مسجد شدیم مراسم در حال برگزاری بود گفتم:محمد نوبت شماست با تعجب پرسید چی!؟

گفتم :باید بخونی. این همه میهمان آمده . بهتر از تو هم برای مداحی نداریم . هرکاری کردم بی فایده بود.نخواند که نخواند!

با هم رفتیم بیرون گفتم :حسابی ما رو ضایع کردی !

گفت:بیشتر خودم راضایع کردم!

بعدمکثی کرد وگفت : مداحی توی این مجلس برای رضای خدا نبود !

ترسیدم ماجرای سُفرا پیش بیاد!

باتعجب گفتم قضیه سُفرا چیه ؟

***

عراق دارخوئین را عراق بمباران کرده بود.از صبح تا غروب مشغول آماده کردن آنجا بودیم .شب خسته وکوفته به اردوگاه شهید عرب آمدیم .وقتی رسیدیم

نماز تمام شده بود.

آنقدر خسته بودم که در چادر دراز کشیدم. همان موقع مسئول تبلیغات لشگر دویددنبال من وگفت: تورجی سریع بیا!

گفتم :چی شده !؟ گفت:سفیران ایران در کشورهای دیگرآمده اند بازدید ازجبهه، امشب مهمان لشگر هستند.مداح هم دعوت کردیم ولی نیامده .الان همه منتظر دعای کمیل هستند. سریع بیا که آبرویمان داره می ره!

با اصرا او به مسجد آمدم. شروع کردم به خواندن .مجلس خیلی خوبی بود. خودم باور نمی کردم. بعد از دعا حاج حسین خرازی گفته بود:محمد امشب کولاک کرد.

 

وقتی دعا تمام شد برگشتم داخل چادر. خیلی خسته بودم .یکدفعه یادم افتاد نماز نخوانده ام. به خودم گفتم :وای به حال تو. مستحب را گرفتی ، واجب رها شد!

سریع نماز خواندم .شام و سوره واقعه و بعد مشغول استراحت شدم.ساعت حدود دوازده بود. یکدفعه یادم افتاد که وضونداشتم !بلند شدم. وضو گرفتم ودوباره نماز خواندم . دیگر نخوابیدم.

مناجات من تازه شروع شد.تازه فهمیدم خدا چه لطفی در حق من کرده.غرورمن را گرفته بود. با خودم گفته بودم :با اینکه خسته بودی عجب دعایی خواندی!

اما خدا گوشمالی خوبی به من داد . به من فهماند:حال را خدا می دهد توکه  اصلاوضو نداشتی .نماز واجب تو هم رفت!

بعد از آن محمد خیلی به این مسائل توجه می کرد. بارها فرمانده گردان ،حتی معاون لشگرازمحمد خواسته بودند برای بچه ها بخواند.اما او اول به حال درونی  خودش نگاه می کرد.اگر آمادگی درونی نداشت ،یا در آن جلسه بوی ریا و غیرخدا حس می کرد نمی خواند.

مجالس دعای محمد دریای معرفت بود.محمد اهل مطالعه بود. لابه لای مداحی  بچه ها را نصیحت می کرد. ازاحادیث وآیات می گفت و...

توسلهای او واقعاگره گشا بود.دریکی از مراحل کربلای پنج مهمات ماتمام شد.چند نفری برای آوردن مهمات به عقب رفتند.آنها دیر کردند.هوادرحال روشن شدن بود.هر لحظه ممکن بود عراق پاتک کند.

محمدتوسل کرد به حضرت فاطمه علیها السلام بچه ها هم همین طور .مهمات رسید. همان موقع دشمن حمله کرد اما نتوانست کاری انجام دهد.

***

بچه ها عاشق صدای محمدبودند.هر جا محمد می خواند غوغا می شد. چند نفری از بچه ها هم از این موضوع سوء استفاده می کردند!

مثلا می آمدند داخل چادر وب ه شوخی می گفتند: تورجی فلان جا درحال مداحی است ! بچه ها همه می دویدند!

***

دریکی از مراحل عملیات کربلای 5بود. به سوی دشمن درحال پیشروی بودیم .صدای رگبار و انفجارو...

صدابه صدا نمی رسید بچه ها راه را بلد نبودند.تعدادی هم اشتباه رفته بودند.

محمد هر چه فریاد می زد بی فایده بود.

برای همین رفت روی بلندی .بادست اشاره می کرد و داد می زد :یازهراعلیها السلام یازهراعلیها السلام یازهراعلیها السلام ...

این نام ، هم رمز عملیات بود هم اسم گردان ما ، با کمال تعجب دیدم عده ای ازبچه ها کنار آن بلندی نشسته اند ! اسلحه رازمین گذاشته ودرحال سینه زنی هستند!

ومی گویند: یازهراعلیها السلام یازهراعلیها السلام

محمد سریع پایین آمدوگفت:بابا حرکت کنید،حالا که وقت سینه زنی نیست.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">