کتاب یا زهرا سلام الله علیها – صفحه 155
محمد بخوان
راوی:
محمود نجیمی
روزهای آخر عملیات بود. در ستاد لشگر در شلمچه بودم. موقعیت ستاد در محلی بود که همکنون یادمان شهدای شلمچه است . مرتب با گردانهای عمل کننده در تماس بودیم.
یکدفعه دیدم محمد تورجی از در وارد شد. دستش به گردنش بسته شده بود. گوشه ابروی او هم پانسمان شده بود. کمر و گردن او هم همینطور . با خوشحالی به استقبالش رفتم.
مشغول صحبت شدیم . به یاد روزهای اولی افتادم که با هم آشنا شدیم. یادش به خیر . سال63 یود. محمد در گردان امام حسن علیه السلام بود. بیشتر شبها به گردان آنها می رفتم. عزاداری های خوبی داشتند. خیلی با صفا بود.
یاد مجالس دعا در اردوگاه دارخوئین افتادم . فراموش نمی کنم. همان ایام بود . یک روز رفتم پیش محمد.
بدون مقدمه گفت: من دیگه مداحی نمی کنم. دیگه نمی خوانم ! علتش را می دانستم. عده ای به او تهمت زده بودند!
شبیه همین ماجرا برای شهید ردانی هم پیش آمده بود. من هم این خبر را به حاج حسین خرازی گفتم.
حاجی خیلی ناراحت شد.
حاج حسین خیلی آرام و خونسرد گفت: برو به تورجی سلام برسان و بگو فلانی گفت : محمد بخوان ، به حرف کسی هم کاری نداشته باش.
***
محمد گفت: آقا محمود ،می تونی ردیف کنی ما بریم تو خط؟ گفتم: آخه با این وضعیت؟!
گفت: ببین چیکار می تونی بکنی. گفتم :باشه اما باید با حاج حسین هماهنگ کنم.
موقع ناهار بود . آن روز بعد از مدتی غذای حسابی آوردند ،چلو کباب !
بی سیم چی مشغول صحبت با حاج اسماعیل صادقی بود . حاج حسین هم آنجا بود.
ما هم مشغول ناهار . بعد گوشی را داد به محمد تورجی و گفت: حاج اسماعیل شما را کار داره .
تورجی گفت : آخه الآن !بعد به سفره و ظرف چلوکباب اشاره کرد. خندید و به شوخی گفت: اگه بیام از قافله عقب میمونم!
بعد رفت پشت بی سیم. با برادر صادقی صحبت کرد .
حاج اسماعیل گفت:محمد،حاج حسین اینجا نشسته می گه برامون بخون! محمد کمی مکث کرد. بعد باحالت خاصی شروع کرد:
در بین آن یوار ودر زهراعلیها السلام صدا می زد پدر
دنبال حیدر می دوید ازپهلویش خون می چکید
وهمینطور ادامه داد.همه اشک می ریختند.بعدها از سردار صادقی شنیدم که گفت : حاج حسین آنجا خیلی گریه کرد
داغ دوستان شهیدش برای او خیلی سنگین بود.برای همین گفتم:محمد ممنون ادامه نده!
بچه های مخابرات صدای محمد راپشت همه ی بی سیم هاپخش کرده بود.
نگذاشتیم محمد به خط برود.آن روز در مقر دشمن لشگر ماند.غروب همان روز گردان یا زهرا علیها السلام به عقب برگشت.
محمد تورجی هم با آنها به اردوگاه برگشت. برادر صادقی فردا به توصیه حاج حسین خرازی به خط بازگشت.
به محض اینکه به خط رسیدیم با یک انفجار حاج حسین خرازی به شهادت رسید. این یک شوک بزرگ به لشکر حماسه ساز امام حسین علیه السلام بود. پیکر حاجی را بر داشتیم .برگشتیم به اردوگاه.
مداحی محمد تورجی را فراموش نمی کنم . در کنار پیکر فرمانده اش در مسجد چهارده معصوم اردوگاه دار خوئین آنقدر عاشقانه خواند که همه اشک می ریختند. بعد هم پیکر حاج حسین را در اردوگاه تشییع کردیم و به اصفهان فرستادیم.