پایگاه فرهنگی شهید محمد رضا تورجی زاده

فرمانده گردان یازهرا «سلام اله علیها» - لشکر امام حسین (ع) اصفهان

آخرین نظرات

کتاب یا زهرا سلام الله علیها – صفحه 181

تشییع

راوی:

علی تورجی زاده

 

چند روز از شهادت محمدرضا گذشت . پیکر او امروز به اصفهان رسید . روز بعد یعنی 12 اردیبهشت مصادف با اول ماه رمضان بود . به ستاد تعاون لشگر رفتم . همانطور که خواسته بود لباس سپاه را آوردم .

ترکش خمپاره به بازوی راست و قسمت چپ پهلو اصابت کرده بود . طبق وصیت لباسهای او را عوض کردیم .

محمد نیروی رسمی سپاه بود . اما تقریباً هیچگاه از لباس سپاه استفاده نکرد ! می گفت : این لباس حُرمت دارد . مقدس است . اما قبل از دفن این لباس را بر من بپوشانید . می خواهم با این لباس وارد محشر شوم .

پس از آماده کردن پیکر شهید ، به حسینیه بنی فاطمه (سلام الله علیها) رفتیم . قرار بود مادر و اعضای خانواده به آنجا بیایند . بیشتر ناراحت پدر بودم . او ناراحتی قلبی داشت . از همه بیشتر هم محمد را دوست داشت . محمد وصیت کرده مادر و پدرش او را داخل قبر بگذارند !

پیکر شهید وارد حسینیه شد . مادر جلو آمد . برخی از بستگان ما که انقلابی نبودند حضور داشتند . مادر درب تابوت شهید را باز کرد ! از داخل کیف خودش شانه و عطر را در آورد ! موهای پسر را شانه کرد . به او عطر زد . بعد شروع به سخنرانی کرد !

من مات و مبهوت نظاره می کردم . تنها چیزی که فکر نمی کردم همین بود . مادر داغ دیده با صلابت شروع به صحبت کرد . از انقلاب گفت . از شهدا و راه آنها . از امام حسین (علیه السلام) و ... بعد هم دعا کرد . مادر اجازه نداد کسی گریه کند . حتی دخترانش . گفت : پسرم راضی نیست .

بعد از آن جمعیت زیادی که در حسینیه جمع شده بودند حرکت کردند . پیکر محمد تشییع شد . با عبور از پل خواجو به سمت گلزار شهدا رفتیم . چند تن از دوستانش برای هماهنگی قبر زودتر به آنجا رفته بودند .

با دیدن محل قبر به یاد یک ماه قبل افتادم . درست کنار مزار سید رحمان ، قبر محمد آماده شده بود .

کمی فکر کردم . دقیقاً یک ماه قبل بود که محمد با مسئول گلستان شهدا صحبت کرد . کنار قبر رحمان را نشان داد . بعد گفت : اینجا را یک ماه برای من نگه دارید !

پیکر محمد را روی زمین گذاشتیم . پیکر محمد طبق وصیت ، توسط پدر و مادرش داخل قبر قرار گرفت ! همه خواسته های محمد انجام شد .

شب جمعه اول ماه رمضان مصادف با هفتم محمد بود . قرار شد ابتدا مراسم افطاری برقرار شود بعد دعای کمیل.

یکی از دوستانش آمده بود . خیلی گریه می کرد . بعد گفت : من چند روز قبل از شهادت با محمد صحبت کردم.

محمد گفت : من دوست دارم در مراسم من ابتدا به مردم شام بدهند بعد دعای کمیل با شد.من با خودم گفتم : مگر می شود !

اما حالا بدون اینکه ما دخالتی داشته باشیم این خواسته محمد هم انجام شد .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">